شماره ١٢٠: مى تراشم رزق خود چون تير از پهلوى خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى تراشم رزق خود چون تير از پهلوى خويش
مى کنم تا هست ممکن حفظ آب روى خويش
بار منت برنمى تابد تن آزادگان
بيد مجنون را لباسى نيست غير از موى خويش
روزى بى رنج گردد تخم رنج بى شمار
وقت آن کس خوش که باشد رزقش از بازوى خويش
چون مگس ناخوانده هر کس برسرخوانى رود
اى بسا سيلى به دست خود زند بر روى خويش
هرکه راچون تيغ باشد آب باريکى به جوى
مى کند چون موج از دريا تهى پهلوى خويش
شکوه خونين تراوش مى کند بى اختيار
نيست ممکن در گره چون نافه بستن بوى خويش
مى تواند چهره مقصود رابى پرده ديد
هرکه رو آورد در آيينه زانوى خويش
هرکه چين تنگ خلقى از جبين بيرون نکرد
متصل در زير شمشيرست از ابروى خويش
نامه اش چون نامه صبح است در محشر سفيد
هر که از اشک ندامت دادشست و شوى خويش
مى کشم هر لحظه صائب آه افسوسى زدل
يک نفس فارغ نمى گردم ز رفت و روى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید