شماره ١٢٧: نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش
مگر چشمى دهم درموسم خط آب ازدودش
اجابتهاست درطالع دعاى دامن شب را
يکى صد شد اميد من زخط عنبر آلودش
دل سنگش کجا برتشنه ديدار مى سوزد؟
سبکدستى که برمى آيد از آيينه مقصودش
به دورى از حريم اونشد قطع اميد من
که برگردد به محفل شمع، چون خامش کنى زودش
ز احسان نهانى جان سايل تازه مى گردد
خوشا زخمى که سازد خنده پنهان نمکسودش
مدان چون تنگدستان جهان محتاج عاشق را
که ياد از بى نيازى مى دهد روى زر اندودش
مزن مهر خموشى بر دهن آتش زبانان را
کز اين روزن برآيد دود چون سازند مسدودش
بر همن ازحضور بت دل آسوده اى دارد
نباشد دل به جان آن راکه درغيب است معبودش
چه بگشايد ز خلق سفله صائب، ما و درگاهى
که هر مورى سليمان مى شود از سفره جودش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید