شماره ٢٨٦: جز چشم تواى شوخ جانهاست فدايش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جز چشم تواى شوخ جانهاست فدايش
بيمار نديدم که توان مرد برايش
ازحلقه به زنجير محال است رسد نقص
کوتاه نگردد به گره زلف رسايش
دربسته نازست سراپرده محمل
بيرون مرو ازراه به آواز درايش
هر سو که رود،درحرم کعبه کند سير
آن را که بود ازدل خود قبله نمايش
بر هرکه فتد پرتو خورشيد قناعت
دل تيره کند سايه اقبال همايش
هرعقده مشکل که به ناخن نگشايد
از آه سحرگاه بود عقده گشايش
چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر
بسيار خورد خون که فتد باز به جايش
ازگوشه عزلت چه ضرورست برآيد؟
صائب که زند موج پريزاد، سرايش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید