شماره ٣٢١: مى پرستان در سر کوى مغان گردند جمع

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى پرستان در سر کوى مغان گردند جمع
تيرهاى راست در پيش نشان گردند جمع
گر چه درتاريکى شب راه را گم کرده اند
صبح چون روشن شود اين کاروان گردند جمع
گر چه چون برگ خزان امروز بى شيرازه اند
زيريک پيراهن آخر غنچه سان گردند جمع
گر چه هر يک در مقامى لاف يکتايى زنند
چون براه افتند چون ريگ روان گردند جمع
اين پريشان قطره ها کز هم جدا افتاده اند
در کنار لطف بحر بيکران گردند جمع
تنگى صحراى امکان مانع جمعيت است
جمله باهم در فضاى لامکان گردند جمع
در ته درياى وحدت چون گهرهاى صدف
زير يک پيراهن اين سيمين بران گردند جمع
چون بسوزد نور وحدت پرده هاى امتياز
ثابت و سيار دريک آسمان گردند جمع
چون شود بى پرده خورشيد حقيقت آشکار
جمله ذرات جهان دريک زمان گردند جمع
راست کيشان محبت ناوک يک ترکشند
چون گشادى شد به نزديک نشان گردند جمع
بر فراز اى قهرمان عشق قد چون علم
تا ز اطراف اين سپاه بيکران گردند جمع
صائب از درد جدايى خون خود را مى خورم
هرکجا با هم دو يار مهربان گردند جمع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید