مابه خون جگريم از مى گلگون قانع
با خماريم ز لعل لب ميگون قانع
هرگز از مى نشود جام نگونش خالى
هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع
مى شود ساغرش ازباده حکمت لبريز
شد به خم هرکه ز مسکن چو فلاطون قانع
فارغ از دردسر جاه شود ، هرکس شد
به کلاه نمدازتاج فريدون قانع
خفظ اندازه محال است توان در مى کرد
چون به صد بوسه شوم زان لب ميگون قانع؟
از نظربازى آن ليلى عالم صائب
به تماشاى غزاليم چو مجنون قانع