شماره ٣٤٦: عالم بالا ندارد فيض ازپاکان دريغ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عالم بالا ندارد فيض ازپاکان دريغ
قطره خود را ندارد از صدف نيسان دريغ
زر که صرف کيميا گردد يکى صد مى شود
خرده جان را چرا کس دارد از جانان دريغ؟
رزق مى آيد به پاى ميهمان از خوان غيب
بى نصيب آن کس که نعمت دارد از مهمان دريغ
صاف کن دل تا ازان رخسار صافى برخورى
تابه چند آيينه دارى ازمه کنعان دريغ ؟
دامن دولت چو هر ساعت به دست ديگرى است
دست تا از توست از سايل مدار احسان دريغ
آن که ازدندان دهانت پر ز گوهر ساخته
نيست ممکن تالب گور از تودارد نان دريغ
بس که شد امساک صائب عام در دوران ما
سنگ مى دارند از ديوانگان طفلان دريغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید