شماره ٣٥٥: صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف
گريه ها از آب گوهر درگلو دارد صدف
رزق ارباب توکل مى رسد از خوان غيب
نيست از دريا اگر آبى به جو دارد صدف
سد راه رزق گردددچون هنر کامل شود
استخوان از گوهر خود در گلو دارد صدف
نيست کارش خوانمايى پيش دريا چون حباب
گر چه مغزى همچو گوهر درکدو دارد صدف
مى کشد خجلت همان ازدامن پاک محيط
گر چه از آب گهر دايم وضو دارد صدف
از رفوى سينه مطلب نيست جز حفظ گهر
رفت چون گوهر چه پرواى رفو دارد صدف
در حضور تلخرويان لب نمى بايد گشود
به که پيش بحر پاس آبرو دارد صدف
تنگ چشمى بين که بر خوان محيط بيکران
هردودست خود زخست برگلو دارد صدف
صد يتيم بى پدر رادرکنار مرحمت
با وجود خشک مغزى تازه رو دارد صدف
از هنر درکار مى افتد هنرور راشکست
سنگها از گوهر خود در سبو دارد صدف
با وجود پاکى گوهر، درين درياى قدس
از خجالت هردودست خود به رو دارد صدف
در طلب سستى مکن صائب که در درياى تلخ
آب شيرين درقدح ازجستجو دارد صدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید