شماره ٣٥٧: تا شد از نيسان رهين منت احسان صدف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا شد از نيسان رهين منت احسان صدف
شد ز خجلت زير دامن بحر را پنهان صدف
از قناعت گرد اگر مى کرد آب روى خويش
زود مى شد سير چشم از گوهر غلطان صدف
بحر نتواند دهان حرص را ازشکوه بست
مى کشد خميازه برهر قطره باران صدف
از لب بيجا گشودن بسته گردد راه رزق
شد دهانش بسته تاشد صاحب دندان صدف
عمر کوتاه از سخن بسيار گفتن مى شود
کز گهر خالى چو گردد ميشود بى جان صدف
از گهر گرد يتيمى پاک نتوانست کرد
گرچه از اشفاق سرتاپاى شد دامان صدف
در وطن آسوده باشد تا هنرور ناقص است
چون گهر گرديد کامل، مى شود زندان صدف
نيست بيجا لب گشودن پيش ارباب کرم
مخزن گوهر شد از تردستى نيسان صدف
شرط غواص گهر جو، دست ازجان شستن است
کى به هر ناشسته رويى مى کند احسان صدف
دل نمى سوزد به حال تشنگان سيراب را
پيش ابر آيد گريبان چاک از عمان صدف
عارفان با جبهه واکرده جان رامى دهند
زير تيغ ازپاکى گوهر شود خندان صدف
درد نوشان را ز مى طلب صفاى سينه است
مى کشد از بهر گوهر تلخى عمان صدف
مى دهد گهواره سامان از پى در يتيم
با تهيدستى درين درياى بى پايان صدف
هر که را باشد زمين پاک،خواهد تخم پاک
تشنه ابر بهاران است چون دهقان صدف
چون نباشد گوهر دندان، دهن خميازه اى است
دست افسوسى بود بى گوهر غلطان صدف
لب گشودن رخنه در جمعيت دل کردن است
مى شود مفلس ز گوهر، چون شود خندان صدف
با تهيدستى ز روشن گوهرى مى پرورد
صد يتيم بى پدر را در ته دامان صدف
بى تأمل دم مزن کز بهر گوهر سالها
مى نهد دندان خود را برسر دندان صدف
شاهد ناطق بود برحال، ترک قيل و قال
کز لب خاموش دارد گوهر عرفان صدف
نيل چشم زخم برپاکيزه گوهر،بازنيست
رو نگرداند ترش ازتلخى عمان صدف
خواب آسايش نباشد در دل نازک خيال
دارد از بينايى گوهر به دل پيکان صدف
خارن گوهر ز هر موجى بود درزير تيغ
مى برد حسرت به دست خالى مرجان صدف
مى دهد صائب حباب از پوچ گويى سربه باد
بالب خاموش آسوده است از طوفان صدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید