شماره ٣٧٣: آتشين شد چهره خاک ازمى گلرنگ عشق

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آتشين شد چهره خاک ازمى گلرنگ عشق
چرخ شد خاکسترى ازآتش بى رنگ عشق
مى نمايد چون گل خورشيد ازآب روان
چهره انديشه از آيينه بى زنگ عشق
چون گذشتى از فضاى دل درين وحشت سرا
درخور جولان ندارد عرصه اى شبرنگ عشق
با کدامين شيشه دل گويم که درميدان رزم
کرد کار موميايى بادل من سنگ عشق
يک سيه خانه است در سرتاسر صحراى عقل
کعبه اى سرگشته مى گردد به هر فرسنگ عشق
نيست ابر و آفتاب نوبهاران رابقا
ساده لوح آن کس که دل بند به صلح و جنگ عشق
زور بازوى يداللهى بلند افتاده است
چون ننالد نه کمان آسمان درچنگ عشق؟
خامسوزان هوس بر خود بساطى چيده اند
ورنه خاکستر ندارد آتش بى رنگ عشق
تا به حشر ازچشم زخم نيستى آسوده است
چهره هرکس که شد نيلوفرى ازسنگ عشق
جوشن داودى اينجا شاهراه ناوک است
من کيم تاسينه راسازم سپر درجنگ عشق؟
ذره تا خورشيد گلبانک انالحق مى زنند
نغمه خارج نداردساز سير آهنگ عشق
دامن رغبت زليخا ازکف يوسف کشد
دست چون بيرون کند از آستين نيرنگ عشق
خامه اش را شق به شمشير شهادت مى زنند
هرکه چون شير خداصائب بود يکرنگ عشق



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید