شماره ٤٠٣: نشأه مى گرچه نتوان يافتن از جام خشک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نشأه مى گرچه نتوان يافتن از جام خشک
گاه کار بوسه تر مى کند پيغام خشک
گر به بوسى ترنمى سازى لب خشک مرا
قانعم از لعل سيراب توبا دشنام خشک
مردمى هرگز ز چشم او نديدم،گر چه من
مى کشم روغن به زور جذبه ازبادام خشک
واى برمن کز عقيق آبدار او مراست
چون نگين دان،با کمال قرب قسمت کام خشک
در تلاش نام خون دل مخور چندين، که شد
روسياهى حاصل من چون عقيق ازنام خشک
حاصل من از تهى چشمى زوصلش حسرت است
همچو صيادى که از دريابرآرد دام خشک
نيست پيش عارفان درخانه پردازى تمام
تانسازد بوريا درويش از اندام خشک
شود از خال افزون دلربايى زلف را
تا نباشد دانه،گيرايى ندارد دام خشک
آنچنان کز خامشى بحر کرم آيد به جوش
خشک سازد چشمه انعام را ابرام خشک
نيست صائب بردل من بار، بى برگى چونى
مى تراود نغمه هاى تر ز من با کام خشک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید