شماره ٤١٢: از بس شدند زهره جبينان نهان به خاک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از بس شدند زهره جبينان نهان به خاک
گردون نشست تا کمر کهکشان به خاک
از آستان عشق غبارى است نوبهار
سر سبز آن که رفت درين آستان به خاک
چون لاله سرخ روى برون آيد از زمين
با خويش هرکه برد دل خونچکان به خاک
آزادگان ز آب حياتند بى نياز
هرسرو کرده است دو صد باغبان به خاک
قارون زبار حرص به روى زمين نماند
دام از گرسنه چشمى خودشد نهان به خاک
چون تيغ آبدار درين ميهمانسرا
خون مى خورد کسى که نمالد زبان به خاک
چون تير هرکه راست کند قد درين بساط
با قامت خميده رود چون کمان به خاک
آيينه دار سرو و گل و ياسمن شود
پهلو کند کسى که چو آب روان به خاک
مى هرچه بود در دلم آورد برزبان
در نوبهار دانه نماند نهان به خاک
با نور آفتاب عنان برعنان رود
چون سايه رهروى که نباشد گران به خاک
پهلو به دست جوهريان مى زند زمين
از بس که ريخت لعل لب دلبران به خاک
در گرد سرمه گشت سواد جهان نهان
شد سرمه بس که چشم تماشاييان به خاک
آيد بساط خاک زره پوش درنظر
از بس که ريخت حلقه زلف بتان به خاک
تا مى توان به دامن پاک صدف فشاند
صائب مريز گوهر خود رايگان به خاک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید