شماره ٤٥٠: نمى روم قدمى راه بى اشاره دل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نمى روم قدمى راه بى اشاره دل
که خضر راه نجات است استخاره دل
دعاى جوشن کشتى است موجه خطرش
فتاد هرکه به درياى بيکناره دل
کسى به کعبه مقصود ازين بيابان رفت
که برنداشت دو چشم خود از ستاره دل
تهى نمى شود از برگ عيش دامانش
چو غنچه هرکه قناعت کند به پاره دل
به خوابگاه غلط کرده اى تو از طفلى
و گرنه محمل ليلى است گاهواره دل
اگر ز اهل دلى آسمان مسخر توست
که سير چرخ بود تابع اشاره دل
پياده وار مکرر سپهر سرکش را
فکنده در جلو خويش يکسواره دل
اگر چه پرده شرم است مانع ديدار
ز هم نمى گسلد رشته نظاره دل
مشو ز آه شرربار عاشقان غافل
که سينه چاک کند سنگ را شراره دل
چنان که روشنى خانه است از روزن
ز داغ عشق بود عيش بى شماره دل
علاج کودک بدخو ز دايه مى آيد
کجاست عشق که درمانده ام به چاره دل
سواد هردو جهان است در سويدايش
مپوش ديده خود صائب از نظاره دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید