شماره ٤٥٥: ازان زمان که ترا ديده در گلستان گل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ازان زمان که ترا ديده در گلستان گل
ز شبنم است سراپاى چشم حيران گل
ز بيغمى دل ما پاره گرديده است
ز هرزه خندى خود مى شود پريشان گل
نشد که غنچه منقار ما شکفته شود
درآن چمن که شود بى نسيم خندان گل
فتاده است براين دشت سايه ليلى
مزن ز آبله بر خار اين بيابان گل
درآن چمن که تو بردارى آستين زدهن
درآستين کند از شرم خنده پنهان گل
خيال بستر و بالين کمال بى شرمى است
درآن رياض که باشد ز غنچه خسبان گل
ز تاب روى که خونش به جوش آمده است
که ريزد از عرق شرم رنگ طوفان گل
گره چو گريه خونين شده است دررگ شاخ
ز خجلت رخ شبنم فشان جانان گل
يکى هزار شد اميد اشک ريزان را
گذاشت تا سر شبنم به روى دامان گل
مپوش چشم چو شبنم درين چمن صائب
که چون ستاره صبح است برق جولان گل
درآن چمن که گشايد سفينه را صائب
شود به زير پر عندليب پنهان گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید