شماره ٤٨٣: فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام
تخم خال عيب باشد در زمين ساده ام
قطره بى ظرفم اما چون به جوش آيد دلم
مى کند تنگى خم گردون به جوش باده ام
گر چه صحرايى است بر مشت غبارم چشم مور
دربغل دارد فلکها را دل بگشانده ام
هيچ کس را دل نمى سوزد به من چون آفتاب
گرچه از بام بلند آسمان افتاده ام
اختيارى نيست سير موجه بيتاب من
سالها شد از بام بلند آسمان افتاده ام
مى زنم در لامکان پر با پريزادان قدس
پشت برديوار جسم از کاهلى ننهاده ام
گردش چشمى که من زان دشمن دين ديده ام
بادبان کشتى مى مى کند سجاده ام
از بزرگان ديدن دربان مرا دلسرد ساخت
کرد يک ديدن ز صد ناديدنى آزاده ام
مى شود قفل خموشى غنچه منقار او
گر شود آيينه طوطى ضمير ساده ام
انتظار همرهان صائب عنانگير من است
ورنه من عمرى است تا پرواز را آماده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید