شماره ٤٨٥: روزگارى شد ز چشم اعتبار افتاده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
روزگارى شد ز چشم اعتبار افتاده ام
چون نگاه آشنا از چشم يارافتاده ام
دست رغبت کس نمى سازد به سوى من دراز
چون گل پژمرده برروى مزارافتاده ام
اختيارم نيست چون گرداب بر سر گشتگى
نبض موجم در تپيدن بيقرار افتاده ام
عقده اى هرگز نکردم باز از کار کسى
در چمن بيکار چون دست چنار افتاده ام
نيستم يک چشم زد ايمن ز آسيب شکست
گوييا آيينه ام در زنگبار افتاده ام
همچو گوهر گردلم از سنگ گردد دور نيست
دور از مژگان ابر نو بهار افتاده ام
من که صائب کاريکرو کرده ام با کاينات
درميان مردم عالم چه کار افتاده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید