شماره ٤٩٦: تا شده است از دوربينى عاقبت بين ديده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا شده است از دوربينى عاقبت بين ديده ام
در ترازوى قيامت خويش را سنجيده ام
منت دست نوازش مى کشم از دست رد
از قبول خلق از بس بى تميزى ديده ام
کى نظر بندم به صحرا مى کند چشم غزال
اين نوازشها که من از سنگ طفلان ديده ام
مى کند در پيش پا ديدن نگاهم کوتهى
بس که از شرم غدار او نظر دزديده ام
بوده ذوق پاره گرديدن گريبانگير من
جامه اى چون کعبه در سالى اگر پوشيده ام
برزمين نايد ز شادى پاى من چون گردباد
تا خس و خاشاک هستى را بهم پيچيده ام
زينهار از کامجويى دست خود کوتاه دار
کز گل ناچيده من صد دامن گل چيده ام
کرده ام از بهر کاهش خويش را گرد آورى
چون مه نو ز التفات مهر اگر باليده ام
مد احسان مى شمارم پيچ و تاب ماررا
چين ابرويى که من از اهل دولت ديده ام
آيه رحمت شمارم سبزه زنگار را
از جهان ناديدنى از بس که صائب ديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید