شماره ٤٩٩: اشک را در پرده هاى چشم تر پيچيده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اشک را در پرده هاى چشم تر پيچيده ام
ساده لوحى بين که در کاغذ شرر پيچيده ام
من نه آن نخلم که ننگ بى برى بارآورم
سر ز بيم سنگ طفلان از ثمر پيچيده ام
گر چه مور لاغرم اما شکارم فربه است
رشته بى جانم اما بر گهر پيچيده ام
خود نمايى شيوه من نيست چون طفل سرشک
دود آهم در زواياى جگر پيچيده ام
نيستم چون کعبه در بند لباس عاريت
بيد مجنونم که موى خود به سر پيچيده ام
چشم آن دارم که دامان مرا پر گل کند
پاى پرخارى که در دامان تر پيچيده ام
گر کشند از سينه ام پيکان نگردم با خبر
بس که بر قاصد به تحقيق خبر پيچيده ام
از غرور بى نيازى بارها بال هما
بر سر من سايه افکنده است و سر پيچيده ام
شبنمم صائب ولى از قوت بازوى عشق
پنجه خورشيد را بر يکدگر پيچيده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید