شماره ٥٠٦: با کمال محرمى محرم ازان رخساره ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با کمال محرمى محرم ازان رخساره ام
درکنار گل چو بوى گل همان آواره ام
روى آتشناک خوبان آب حيوان من است
هست از آتش زندگى چون مرغ آتشخواره ام
آن سپهر عالم افروزم جهان درد را
کز سرشک و داغ باشد ثابت و سياره ام
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود
زان غم من زود آخر شد که بى غمخواره ام
حلقه تا بر در زنند از خويش مى آيم برون
چون شرر هر چند در زندان سنگ خاره ام
اعتماد رزق بر رازق مرا امروز نيست
تخته مشق توکل بود از گهواره ام
دور از انصاف است از گلزار بيرون کردنم
من که چون شبنم ز گل قانع به يک نظاره ام
بيد مجنون ميوه داد و من همان بى حاصلم
چرخ ناهموار شد هموار ومن انگاره ام
دل نهاد درد تابودم فراغت داشتم
چاره جويى کرد صائب اين چنين بيچاره ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید