شماره ٥٦٦: هر که مى آيد به ملک هستى از کوى عدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که مى آيد به ملک هستى از کوى عدم
باز مى گردد به جان بى نفس سوى عدم
هرکه مى داند چه آشوب است درملک وجود
بى تامل برندارد سر ز زانوى عدم
هست در ميزان هستى راه ورسم امتياز
خاک وزرباشد برابر درترازوى عدم
هرکه رفت آنجا ز فکر باز گشت آسوده شد
دلنشين افتاده است از بس سر کوى عدم
سجده شکرش به دامان قيامت مى کشد
هر که را محراب گردد طاق ابروى عدم
تا بيفتى از نفس چون ديده قربانيان
رو مکن زنهار رد آيينه روى عدم
نيست در ملک پرآشوب وجود آسودگى
چون نفس ازپاى منشين در تکاپوى عدم
خاک مى مالد به لب صائب ز بيم چشم زخم
ورنه سيراب است از آب زندگى جوى عدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید