شماره ٥٦٨: شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم
ابر شد مستغنى از دريا ز آب گوهرم
آتشين جانى ندارد همچو من اين خاکدان
پيچ وتاب برق دارد استخوان در پيکرم
دلومن در ساعت سنگين به چاه افتاده است
شور محشر از گريبان بر نمى آرد سرم
از رخ چون آفتاب اوست روز من سياه
در لباس زنگ از تردستى روشنگرم
سوختن برآتش من آب نتواند زدن
مى توان رنگ قيامت ريخت از خاکسترم
شمع بر بالين من انگشت زنهارى شود
برگ گل چون لاله گردد داغدار بسترم
دورى او بس که بيرحمانه مى سوزد مرا
شمع بالين مى شود گر دشمن آيد برسرم
من که بودم از سبک مغزان دريا چون حباب
از گرانى غوطه زد در کاسه زانو سرم
گرچه مى دارم به سيلى سرخ روى خويش را
مى شود چون لاله خون مرده مى در ساغرم
مى گذارد همچو مجنون شير پيشم پشت دست
صيدگاه عشق را هر چند صيد لاغرم
کرد چنبر دست بيداد فلک را صبر من
پاى خواب آلود شد موج خطر از لنگرم
شبنم محجوب از گلچين بود گستاختر
در گلستانى که من چون حلقه بيرون درم
اين گل روى عرقناکى که من ديدم ازو
نيست ممکن در نظر آيد بهشت و کوثرم
مانع پرواز من صائب نمى گردد قفس
مى جهد چون سنگ و آهن آتش از بال و پرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید