شماره ٥٨٢: رخت ازين دنياى پر وحشت به يک سومى کشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
رخت ازين دنياى پر وحشت به يک سومى کشم
خويش را در گوشه آن چشم جادو مى کشم
مى کند موج سرابش کار تيغ آبدار
در بيابانى که من گردن چو آهو مى کشم
تا مگر مغزم به بوى آشنايى برخورد
عمرها شد چون صبا در گلستان بو مى کشم
کوسر فردى که از عالم سبکبارم کند
کز دو سر دايم گرانى چون ترازو مى کشم
تا شنيدم مى شود از شکر، نعمتها زياد
هر که رو گردان شد از من دست بررو مى کشم
پيش ازين آهو به چشمم اعتبار سگ نداشت
اين زمان نازسگ ليلى ز آهو مى کشم
نيست تاب باز منت سرو آزاد مرا
دست بر دل مى نهم، پا زين لب جو مى کشم
از دل بى دست و پاى خويش مى گيرم خبر
دست اگر گاهى به زلف و کاکل او مى کشم
چشم اگر افتد به مهر خامشى صائب مرا
حرف ازوبى پرده چون چشم سخنگومى کشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید