شماره ٦٦١: ما به بوى گل ز قرب گلستان آسوده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما به بوى گل ز قرب گلستان آسوده ايم
از گزند خار و منع باغبان آسوده ايم
جام مى بر مدعاى ما چو گردش مى کند
گر به کام ما نگردد آسمان آسوده ايم
شعله را خاشاک نتواند عناندارى کند
در طريق عشق از زخم زبان آسوده ايم
نفس غافل گير ما در انتظار فرصت است
خاطر ما خوش که از فکر جهان آسوده ايم
نعمت الوان نگردد خونبهاى آبرو
ما ز نعمتهاى الوان جهان آسوده ايم
ديده ما را نبندد خواب سنگين اجل
با خيال يار از خواب گران آسوده ايم
آستين بى نيازى بر ثمر افشانده ايم
همچو سرو از سيلى باد خزان آسوده ايم
سيلى بى زنهار را در زير پل آرام نيست
ما ز غفلت زير طاق آسمان آسوده ايم
رخنه تقدير را خس پوش کردن مشکل است
ورنه ما از مکر اخوان زمان آسوده ايم
عقل بى حاصل سر ما گر ندارد گو مدار
خانه ويرانه ايم، از پاسبان آسوده ايم
دامن درياى خاموشى به دست آورده ايم
چون دهان ماهى از پاس زبان آسوده ايم
در چراگاه جهان بر ما کسى را حکم نيست
چون غزال وحشى از خواب شبان آسوده ايم
آفتاب زندگانى روى در زردى نهاد
ما سيه مستان غفلت همچنان آسوده ايم
دنيى و عقبى تماشاگاه اهل غفلت است
ما خداجويان ز فکر اين و آن آسوده ايم
اين جواب آن غزل صائب که سعدى گفته است
گر بهار آيد و گر باد خزان آسوده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید