شماره ٧١٨: بر آن پاى حنايى روى زرد خويش ماليدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بر آن پاى حنايى روى زرد خويش ماليدم
ازين گلشن که چيده است اين گل رعنا که من چيدم
منم بى پرده مى بينم ترا، يارب چه بخت است اين
که مى مردم ز شادى گرترا در خواب مى ديدم
من انداز سر من کرد دست از آستين بيرون
درين بستانسرا چون گل به روى هر که خنديدم
غذاى روح شد در دل شکستم هر تمنايى
لباس عافيت گرديد چشم از هر چه پوشيدم
نديدم محرمى چون کوهکن تا درد دل گويم
به شيرين کارى صنعت ز سنگ آدم تراشيدم
همان خجلت ز طبع سازگار خويشتن دارم
به مژگان گر چه خار از رهگذار دشمنان چيدم
که بر من مى تواند پيشدستى بر خطا کردن
نماند از من نشان پا درين ره بسکه لغزيدم
نشد يک بار آن سرو روان در زير پا بيند
به زير پاى او چون آب چندانى که غلطيدم
که از آزاد مردان دارد اقبال چنين صائب
که در ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزيدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید