شماره ٧٣٠: برو ساقى که من در جام صهباى دگر دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برو ساقى که من در جام صهباى دگر دارم
پرى در شيشه از آيينه سيماى دگر دارم
مرا بگذار چون نرگس خمار آلود اى ساقى
که من اين جام زرين بهر صهباى دگر دارم
نگردد چشم من روشن به هر خورشيد رخسارى
من اين شمع از براى مجلس آراى دگر دارم
به چشم سر و بستان تيغ زهرآلود مى آيد
که من اين خارخار از سرو بالاى دگر دارم
نگردد گوهر درياى امکان سنگ راه من
که من در سر هواى سير درياى دگر دارم
مرا کوه غم از دل سير صحرا بر نمى دارد
که من چون لاله داغ کوه و صحراى دگر دارم
نه مجنونم که چشم آهوان سازد نظر بندم
نظر بر گوشه چشم دلاراى دگر دارم
علاج اين طبيبان مى کند درد مرا افزون
من اين درد گرامى از مسيحاى دگر دارم
ز کلک صنع هر دل از سويدا نقطه اى دارد
من از داغش به هر عضوى سويداى دگر دارم
تو بهر جنتى در کار زاهد، من براى او
تو دل جاى دگر دارى و من جاى دگر دارم
به من عرض متاع خود دهد يوسف، نمى داند
که من اين خرده جان بهر سوداى دگر دارم
مکن تکليف سير گلشن جنت مرا صائب
که من در سر هواى سرو بالاى دگر دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید