شماره ٧٣٨: به قلب عشق مى تازد دل زارى که من دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به قلب عشق مى تازد دل زارى که من دارم
زبان بازى به آتش مى کند خارى که من دارم
که آرد ريشه کفر از دل سنگين من بيرون
که محکم چون سليمانى است ز نارى که من دارم
ندانم سنگ از دست کدامين طفل بستانم
که دارد در جنون آدينه بازارى که من دارم
ز صد دامن گل بى خار در چشم بود خوشتر
زروى نو خط او در جگر خارى که من دارم
خورد چون شربت عناب خود بيگناهان را
ز بيباکى نظر بر چشم بيمارى که من دارد
به سيم قلب از اخوان نگيرد ماه کنعان را
که دارد از عزيزان اين خريدارى که من دارم
نفس در سينه خورشيد عالمتاب مى سوزد
درين گلشن چو شبنم چشم بيدارى که من دارم
کند گر در نوازش کارفرما کو تهى با من
ز ذوق کار مزدش مى رسد کارى که من دارم
سبک کرده است در ميزان من سد سکندر را
به پيش روى خود از جسم ديوارى که من دارم
تماشاى بهشت از خانه ام بيرون نمى آرد
ز داغ آتشين در سينه گلزارى که من دارم
به درمان مى توان تخفيف دادن درد را صائب
عجب دردى است بى درمان پرستارى که من دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید