شماره ٧٦٠: اگر با ماه کنعان در ته يک پيرهن باشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر با ماه کنعان در ته يک پيرهن باشم
همان از شرم دورانديش در بيت الحزن باشم
همان از خار خار شوق بر خاشاک مى غلطم
اگر چون بوى گل با باد در يک پيرهن باشم
ندارد از پريشانى سخن غير از تهيدستى
چرا چون شانه در قيد سر زلف سخن باشم
نبيند پيش پاى سير خود در آسمان انجم
اگر نه از دل بيدار شمع اين لگن باشم
چراغ دولت بيدار شرکت بر نمى تابد
نمى خواهم که با پروانه در يک انجمن باشم
تو از درد سخن مى نالى و من حالتى دارم
که مى ميرم اگر يک لحظه بى درد سخن باشم
چو خون مرده تاکى پاى در دامن بيفشارم
دو روزى همچو شبنم خوش نشين هر چمن باشم
اگر داغ غريبى سرمه سازد استخوانم را
از آن بهتر که چون گل بر کف دست وطن باشم
مرا چون خلوت دل سير گاهى هست در پهلو
چرا چون بوى گل پروانه هر انجمن باشم
چه خود را مى زنى بر تيغ آه خانه سوز من
مرا بگذار صائب تا به حال خويشتن باشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید