شماره ٧٨٤: گر آن خورشيد رو را همسفر خويشتن بينم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر آن خورشيد رو را همسفر خويشتن بينم
ز زلف شام غربت چهره صبح وطن بينم
ز بس چين جبين باغبان ترسانده چشمم را
نمى خواهم که از چاک قفس سوى چمن بينم
دلم از خار خار رشک، خار پيرهن گردد
ترا با برگ گل گر در ته يک پيرهن بينم
زهر يک قطره اشکم که دارد تکيه بر مژگان
زپا افتاده گلگونى به دوش کوهکن بينم
ز رنگ حرف، بوى غنچه راز نهان يابم
پريشان خاطرى را از سر زلف سخن بينم
ز غيرت بندبندم همچو برگ بيد مى لرزد
نسيمى چون غبارآلود در صحن چمن بينم
خوش آن روزى که صائب از نهالش کام برگيرم
ترنج نيک بختى در کف از سيب ذقن بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید