شماره ٧٩٣: زمين کان نمک گرديده است از شور سودايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زمين کان نمک گرديده است از شور سودايم
به جاى گرد مجنون خيزداز دامان صحرايم
رياض دردمندى را من آن نخل برومندم
که مى ريزد چو اوراق خزان داغ از سراپايم
خلل در لنگر تمکين من طوفان نيندازد
ز بس از گوهر سنجيده لبريزست دريايم
ندارد نقطه خاک سيه روشندلى چون من
فلک واکرده مکتوبى است پيش چشم بينايم
درين درياى پر آشوب خود را جمع چون سازم؟
که وحشت مى کند از يکدگر چون موج اعضايم
به دنبال تمنا مى روم با آن که مى دانم
که مى سازد بيابان مرگ ناکامى تمنايم
فريب مهربانى خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خارى که بيرون آرد از پايم
درين معموره وحشت فزا در هر کجا باشم
بغير از گوشه دل، عضو بيرون رفته از جايم
ز فکر نرگس مخمور او بيماريى دارم
که مى سوزد به جاى شمع بر بالين مسيحايم
خدا از بر گريز اين نوبهاران را نگه دارد
که از فيض هوا قد مى کشد چون سرو مينايم
در احياى سخن مى کرد انفاسم مسيحايى
اگر درد سخن مى داشت صائب کارفرمايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید