شماره ١٨: از سر مستى نبود امشب خطايم با شراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از سر مستى نبود امشب خطايم با شراب
بيدماغى شيشه زد بر سنگ گفتم تا شراب
بزم امکان را بود غوغاى مستى تا بکى
چند خواهد بود آخر جوش يک مينا شراب
دور وهمى ميتوان طى کرد چون اوراق گل
ساغر اين بزم رنگست و شکستن ها شراب
مست تا مخمور اين ميخانه، محتاج اند و بس
وهم بنگ است اينکه گوئى دارد استغنا شراب
عمرها بوديم مخمور سمندر مشربى
نيست از انصاف اگر ريزى بخاک ما شراب
بيقراران طلب سر تا قدم کيفيت اند
ميکند ايجاد از هر عضو خود دريا شراب
ساغر بزم خيالم نرگس مخمور کيست
ميروم مستانه از خود خورده ام گويا شراب
صبح از خميازه آخر جام شبنم ميکشد
حسرت مخمور از خود ميکند پيدا شراب
خون شدن سر منزليم از جستجوى ما مپرس
تاک ميداند چها در پيش دارد تا شراب
بهر منع ميکشيها محتسب در کار نيست
(بيدل) آخر رعشه مى بندد بدست ما شراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید