شماره ٣٦: بى کمالى نيست دل از شرم چون ميگردد آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى کمالى نيست دل از شرم چون ميگردد آب
از عرق آئينه ما را فزون مى گردد آب
از دم گرم مراقب طينتان غافل مباش
کز شرار تيشه اينجا بيستون ميگردد آب
تاب خوددارى ندارد صاف طبع از انفعال
مى شود مطلق عنان چون سرنگون ميگردد آب
کيست از مرکز جدا گرديدنش رنگى نباخت
خون دل از ديده تا گردد برون مى گردد آب
در محبت گريه تدبير کدورتها بس است
گر غشى دارى بصافى رهنمون مى گردد آب
سوز دل چون شمعم از افسردگيها شد عرق
آنچه آتش بود در چشمم کنون مى گردد آب
سيل آفت ميکند معمارى بنياد شرم
خانه آرايان گوهر را ستون ميگردد آب
منتهاى کار سالک ميشود همرنگ درد
چون ز شاخ برگ درگل رفت خون ميگردد آب
همچو شبنم سير اشک ما بدامان هواست
در گلستان محبت واژگون مى گردد آب
دام سودا مى کند دل را هجوم احتياج
از فسون موج زنجير جنون ميگردد آب
دل چه باشد تا نگردد خون بياد طره اش
گر همه سنگ است (بيدل) زين فسون ميگردد آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید