شماره ٤٩: سايه اندازد اگر بخت سياه من دراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سايه اندازد اگر بخت سياه من دراب
فلس ماهى ديده آهو کند خرمن دراب
هر نگه در ديده من ناله است اما چسود
حلقه زنجير نوميد است از شيون دراب
کى توانم در دل سنگين خوبان جا کنم
من که نتوانم فرو بردن سر سوزن دراب
راه غربت عارفان را در وطن پوشيده نيست
گوهر از گرداب دارد هر طرف روزن دراب
ظاهر و باطن بگرد عرض يکديگر گم است
آب در گلشن نمايان است چون گلشن دراب
پوچ مى آئى برون از لاف هستى دم مزن
نيست بيعرض حباب از قطره خنديدن دراب
ما ضعيفان شبنم وامانده اين گلشنيم
از نم اشکيست ما را ديده تا دامن دراب
گرچنين جوشد عرق از هرزه تازيهاى فکر
نسخه ما را خجالت خواهد افکندن دراب
عرق دنيائيم کو ساز منزه زيستن
جبهه فطرت تر است از دامن افشردن دراب
نرمى گفتار ظالم بى فسون کينه نيست
صنعتى دارد حسد از شعله پروردن دراب
هوش مى بايد قوى با چشم بينا کار نيست
جز بپا ممکن نباشد پيش پا ديدن دراب
يک نگه ناديده رخسار عرق آلوده اش
چون ترى عمريست (بيدل) کرده ام مسکن دراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید