شماره ٦٣: ميکنم گاهى بياد مستى چشمت شتاب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ميکنم گاهى بياد مستى چشمت شتاب
تا قيامت ميروم در سايه مژگان بخواب
از ادب پروردهاى حسرت لعل توام
ناله ام چون موج گوهر نيست جز زير نقاب
تا قناعت رشته دار گوهر جمعيت است
خاک بر جا مانده من آبرو دارد خطاب
گر بدريا سايه اندازد غبار هستيم
از نفس چون فلس ماهى رنگ ميبندد حباب
ميکند اسباب راحت پايه غفلت قوى
بر بساط سايه همچون کوه سنگين است خواب
امتياز جزو کل در عالم تحقيق نيست
هيچ نتوان کرد از خورشيد تابان انتخاب
گردباديم از عروج اعتبار ما مپرس
ميشود بر باد رفتن خيمه ما را طناب
عمرها شد در غبار وهم طوفان کرده ايم
چشمه آئينه موجى دارد از عرض سراب
کار فضل آن نيست کز اسباب انجامش دهند
بر خيال پوچ مينازد دعاى مستجاب
سخت رو را رقتى غرق خجالت ميکند
ايستادن سنگ را مشکل بود بر روى آب
از طلسم چرخ بى وحشت رهائى مشکلست
روزنى در خانه زين نيست جز چشم رکاب
محرم آن جلوه گشتن نيست جز مشق حيا
حيرت آئينه هم از زنگ ميخواهد نقاب
عشق را کرديم (بيدل) تهمت آلود هوس
در سواد کشور ما سايه دارد آفتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید