شماره ٧١: هرگه بباغ بيتو فگندم نظر دراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هرگه بباغ بيتو فگندم نظر دراب
تمثال من برآمد از آئينه تر درآب
جائيکه شرم حسن تو آئينه گر شود
کس روى آفتاب نبيند مگر در آب
صبحى عرق بهار گذشتى درين چمن
هر جا گلى دميد فرو برد سر در آب
نتوان دم تبسم لعل تو يافتن
ياقوت زهره ئى که ندزدد جگر در آب
اى طالب سلامت از آفات نگذرى
در ساحل آتش است تو کشتى ببر در آب
اجزاى دهر تشنه جمعيت دل است
هر قطره راست حسرت سعى گهر در آب
چون موج در طبيعت آفاق حرکتى است
آن گوهرش هنوز نداده است سر در آب
پرواز در حياکده زندگى تر است
اى موج بيخبر بشکن بال و پر در آب
فرياد اهل شرم بگوش که ميرسد
بيش از حباب نيست نفس پرده در در آب
جز سعى مرگ صيقل زنگار طبع نيست
اين شعله را شبى است که دارد سحر در آب
خلقى بداغ بيخبرى غوطه خورده است
من هم چو شمع خفته ام آتش بسر در آب
(بيدل) گم است هر دو جهان در گداز شوق
آن کيست گيرد از نمک خود خبر در آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید