شماره ٧٦: آرزوى دل چو اشک از چشم ما افتاده است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آرزوى دل چو اشک از چشم ما افتاده است
مدعا چون سايه ئى در پيش پا افتاده است
گوهر اميد ما قعر توکل کرده ساز
کشتى تدبير در موج رضا افتاده است
جاده سرمنزل عشاق سعى نارساست
ياز دست خضر اين وادى عصا افتاده است
تا قيامت برنميخزد چو داغ از روى دل
سايه ما ناتوانان هر کجا افتاده است
موى آتش ديده را کوتاه ميباشد امل
چشم ما عمريست بر روز جزا افتاده است
بسکه کردم مشق وحشت در دبستان جنون
شخصم از سيه چو کلک از خط جدا افتاده است
پيکرم خون گشته است از ضعف و دل خون مى خورد
بار اين کشتى بدوش ناخدا افتاده است
شبنم گلزار حيرت را نشت و خاست نيست
اشک من در هر کجا افتاد وا افتاده است
نيست در دشت طلب با کعبه ما را احتياج
سجده گاه ماست هر جا نقش پا افتاده است
سايه ما ميزند پهلو بنور آفتاب
ناتوانى اينقدرها خودنما افتاده است
چون خط پرکار عمرى شد که سر تا پا خميم
ابتداى ما بکفر انتها افتاده است
سرمه اين مقدار باب التفات ناز نيست
چشم او بر خاکساريها ما افتاده است
در حقيقت (بيدل) ما صاحب گنج بقاست
گر بصورت در ره فقر و فنا افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید