شماره ١٢١: اى هستى از قصر غنا افگنده در ويرانه ات

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى هستى از قصر غنا افگنده در ويرانه ات
گل کرده از هرموى تو ادبار چينى خانه ات
ميبايد از دست نفس جمعيت دل باختن
تا ريشه باشد ميتند آوارگى بر دانه ات
در عالم عشق و هوس رنجى ندارد هيچکس
چون شمع زافسون نفس خود آتشى در خانه ات
تمهيد عيش اى بيخبر فرصت ندارد آنقدر
تا شيشه قلقل کرده سر مى رفته از پيمانه ات
سير خرابات دلست آنجا که ميسائى قدم
غلطيده هستى تا عدم در لغزش مستانه ات
ميتاز چندين پيش و پس تا آنکه گردى بى نفس
چون اره بايد ريختن در کشمکش دندانه ات
اى خلوت آراى عدم تا کى بفهم خود ستم
افگنده شغل عيش و غم بيرون در افسانه ات
فال کشادى مى زدند از طره ات صبح ازل
زنهار ميبوسد هنوز انگشت دست شانه ات
بيدستگاهى داشت امن از آفت عشق و هوس
پرواز راه سوختن وا کرد بر پروانه ات
حيف است تحقيق آشنا جوشد بو هم ما سوى
تا چند بايد داشتن خود را از خود بيگانه ات
(بيدل) چه وحشت داشتى کز خود اثر نگذاشتى
شور سر زنجير هم رفت از پى ديوانه ات



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید