شماره ١٩٥: تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت
طفل اشکى هم که ميديدم بدامن سنگ داشت
عمرى از فيض لب خاموش غافل زيستم
نغمه عيش ابد اين ساز بى آهنگ داشت
با همه وحشت غبار دامن خاکيم و بس
اشک در عرض روانى نيز عذر لنگ داشت
از گهر تهمت کش افسردن است اجزاى بحر
هر که اينجا فال راحت زد مرا دلتنگ داشت
پاى در دامن شکستم شد ره و منزل يکى
جرأت رفتار در هر گام صد فرسنگ داشت
موج لطف از جوهر تيغ عتابش چيده ايم
غنچه چين جبينش از تبسم رنگ داشت
سعى هستى هيچ ما را برنياورد از عدم
آتش ما هر کجا زد شعله جا در سنگ داشت
کاش هجران داد من ميداد اگر وصلى نبود
شمع تصويرم که از من سوختن هم ننگ داشت
نيست جوش لاله و گل غير افسون بهار
هر قدر ما رنگ گردانديم او نيرنگ داشت
شمع را افروختن در داغ دل خواباند و رفت
منت صيقل چه مقدار انفعال زنگ داشت
نقش پرتو برنمى دارد جبين آفتاب
غير او هم او بود ليگ از نام (بيدل) ننگ داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید