شماره ٢١٦: تهمت افسردگى بر طينت عاشق خطاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تهمت افسردگى بر طينت عاشق خطاست
ناله هر جا آينه گرديد آزادى نماست
بى فنا مشکل که گردد دل بعبرت آشنا
چشم اين آئينه را خاکستر خود توتياست
شرم بايد داشتن از شوخى آثار شرم
چون عرق بى پرده گردد لغزش پاى حياست
تا توان آزاد بودن دامن عزلت مگير
موج را در هر طپش بر وضع گوهر خندهاست
جام آب زندگى تنها بکام خضر نيست
در گداز آرزو هم جوش درياى بقاست
معنى دود از کتاب شعله انشا کرده اند
هر کجا او جلوه دارد ناز هستى مفت ماست
هر کرا از نشه معنى است سيرى خامشت
ساغر لبريز اگر صد لب گشايد بى صداست
عالمى سرگشته است از اضطراب گريه ام
اشک من سرچشمه دوران چندين آسياست
ميکند هر جزوم از شوق تو کار آينه
خامه تصويرم و هر موى من صورت نماست
گر برآيد از صدف گوهر اسير رشته است
خانه و غربت دل آگاه را دام بلاست
کى پريشان ميکند باد غرور اجزاى من
نسخه خاک مرا شيرازه نقش بورياست
اينقدر چون شمع از شوق فنا جان ميکنم
با کمال سرکشى سعى نگاهم زير پاست
نقش چندين عبرت از عنوان حالم روشن است
شعله جواله من مهر طومار فناست
(بيدل) از مشت غبار ما دل خود جمع کن
شانه اين طره آشفته در دست هواست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید