شماره ٢٢٨: چشميکه ندارد نظرى حلقه دام است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشميکه ندارد نظرى حلقه دام است
هر لب که سخن سنج نباشد لب بام است
بيجوهرى از هرزه درائيست زبانرا
تيغى که بزنگار فرو رفت نيام است
مغرور کمالى زفک شکوه چه لازم
کار تو هم از پختگى طبع تو خام است
اى شعله اميد نفس سوخته تا چند
فرد است که پرواز تو فرسوده دام است
نوميديم از قيد جهان شکوه ندارد
بادام و قفس طاير پر ريخته رام است
کى صبح نقاب افگند از چهره که امشب
آئينه بخت سيهم در کف شام است
نى صبر بدل ماند و نه حيرت بنظرها
اى سيل دل و برق نظر اينچه خرام است
مستند اسيران خم و پيچ محبت
در حلقه کيسوى تو ذکر خط جام است
بگذر زغنا تا نشوى دشمن احباب
اول سبق حاصل زر ترک سلام است
گويند بهشت است همان راحت جاويد
جائيکه بداغى نطپد دل چه مقام است
چشم تو نه بست است مگر گفت و شنودت
محو خودى اى بيخبر افسانه کدام است
(بيدل) بگمان محو يقينم چه توان کرد
کم فرصتى از وصل پرستان چه پيام است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید