شماره ٢٣٠: جنس ما با اين کسادى قيمتى فهميده است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جنس ما با اين کسادى قيمتى فهميده است
وين حباب پوچ خود را با گهر سنجيده است
هر کس از سير بهار بيخودى آگاه نيست
ديده هر جا محو حيرت ميشود گل چيده است
بوالهوس نبود حريف عرصه گاه جلوه اش
حسن او از چشم مشتاقان زره پوشيده است
ناله ام در وعده گاه وصل خارج نغمه نيست
ميدهم آواز تا بختم کجا خوابيده است
نقد گردون نيست غير از اعتبارات خيال
چون حباب اين کاسه وهم از هوا باليده است
درد دورى را علاجى جز اميد وصل نيست
مرهمى دارد بخاطر زخم اگر خنديده است
دود دل آخر بچندين شعله خواهد موج زد
شمع اين بزمم هنوزم يک مژه جنبيده است
زين گذرگاه نزاکت بى تامل نگذرى
عالمى خورده است بر هم تا مژه لغزيده است
آرزو از فيض عام بيخودى نوميد نيست
من اگر گردش نگشتم رنگ من گرديده است
نيست (بيدل) وحشتم جز پاس ناموس جنون
کسوت عريان تنيها دامن از من چيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید