شماره ٢٦٤: خم مکن در عرض حاجت تا توانى پشت دست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خم مکن در عرض حاجت تا توانى پشت دست
اينقدرها برنميدارد گرانى پشت دست
شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک
جمله پامال است هر گه ميفشانى پشت دست
تا کى از ترک کلاه آرايش انديشيدنت
معنى ئى داردنه صورت آنچه خوانى پشت دست
عمرها شد انتظار ضعف پيرى ميکشم
تا زنم از پيکر خم بر جوانى پشت دست
دعوى قدرت جهانى را زپا افگنده است
پهلوانى بر زمين گر ميرسانى پشت دست
از بياض چشم قربانى چه استغنا دميد
کاين ورق افشاند بر لفظ و معانى پشت دست
سعى آزادى حريف دامگاه وهم نيست
تا کجا گيرد عيار پرفشانى پشت دست
عهده کار ندامت بار دوشم کرده اند
عمرها شد ميگزم از ناتوانى پشت دست
قطع آثار ندامت نيست ممکن زين بساط
حرص دندان دارد و دنياى فانى پشت دست
غير استغنا علاج زحمت اسباب نيست
پشت پائى گر نباشد تا توانى پشت دست
از کفم (بيدل) نميدانم چه گل دامن کشيد
کز ندامت کردم آخر ارغوانى پشت دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید