شماره ٢٧١: خودگدازى نم کيفيت صهباى من است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خودگدازى نم کيفيت صهباى من است
خالى از خويش شدن صورت ميناى من است
عبرتم سير سراغم همه جا نتوان کرد
چشم بر خاک نظر دوخته جوياى من است
ساز گم گشتگيم اين همه طوفان دارد
شور آفاق صداى پرعنقاى من است
همچو داغ از جگر سوختگان مى جوشم
شعله هر جا مژه گرم کند جاى من است
نتوان با همه وحشت زسر درد گذشت
فال اشکى که زند آبله در پاى من است
فرصت رفته بسعى املم مى خندد
چشمک برق همان ابروى ايماى من است
تخم اشکى بکف پاى کسى خواهم ريخت
آرزو مژده ده اوج ثرياى من است
اگر اينست سر و برگ نمود هستى
داغ امروز من آئينه فرداى من است
سجده محمل کش صد قافله عجز است اينجا
اشک بى پا و سرم در سر من پاى من است
نيستم جرعه کش درد کدورت (بيدل)
چون گهر صافى دل باده ميناى من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید