شماره ٢٠: درمانده اين جسم نزارست دل ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
درمانده اين جسم نزارست دل ما
در سنگ نهان همچو شرارست دل ما
هر چند بهاى گهر از گرد يتيمى است
بى قيمت ازين مشت غبارست دل ما
چون غنچه محال است که از پوست برآيد
چندان که درين سبز حصارست دل ما
تا دست به اين پيکر خاکى نفشاند
ماتم زده چون شمع مزارست دل ما
چون دانه بى مغز ز بى برگ و نوايى
شرمنده اقبال بهارست دل ما
تا با خبر از هستى خويش است، پياده است
از خود چو برون رفت سوارست دل ما
دريوزه ديدار کند از در و ديوار
هر چند که آيينه يارست دل ما
دارد به غم عشق نظر از همه عالم
آهوست ولى شير شکارست دل ما
هر چند که پيچيده به مى چون رگ تلخى
در کشمکش از رنج خمارست دل ما
ساقى برسان باده انديشه گدازى
کز ناخن انديشه فگارست دل ما
هر داغ جگرسوز، سيه خانه ليلى است
تا واله آن لاله عذارست دل ما
تا قطره خود را نکند گوهر شهوار
سرگشته تر از ابر بهارست دل ما
زان جلوه مستانه کز آن سرو روان ديد
چون گل همه آغوش و کنارست دل ما
در رشته زنار کشد دانه تسبيح
معلوم نشد در چه شمارست دل ما
از چشمه حيوان، جگر سوخته دارد
هم طالع خال لب يارست دل ما
هر چند درين باغ چو گل پاک دهانيم
از زخم زبان بوته خارست دل ما
هر چند ز پرگار فتد گردش دوران
چون نقطه مرکز به قرارست دل ما
زين نغمه سرايان که درين باغ و بهارند
صائب ز نواى تو فگارست دل ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید