شماره ٣١: بى قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را
چون موجه سرابيم در شوره زار عالم
کز بود بهره اى نيست غير از نمود ما را
تنگى روزى ما بود از گشودن لب
تا بسته گشت اين در صد در گشود ما را
در آه بى اثر چند سازيم زندگى صرف؟
در ديده آب نگذاشت اين کاه دود ما را
قانع به خون گر از رزق چون داغ لاله گرديم
سازد همان نمکسود چشم حسود ما را
آيينه هاى روشن گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد گفت و شنود ما را
بى مانعى کشيديم مه را برهنه در بر
تا شد کتان هستى بى تار و پود ما را
خواهد کمان هدف را پيوسته پاى بر جا
زان درنيارد از پا چرخ کبود ما را
چون خامه سبک مغز از بى حضورى دل
شد بيش رو سياهى در هر سجود ما را
از بوته رياضت نقصان نمى کند کس
از جسم هر چه کاهيد بر جان فزود ما را
گر صبح از دل شب زنگار مى زدايد
چون از سپيدى مو غفلت فزود ما را؟
از ما نشد چو مه فوت بر خاک جبهه سودن
هر چند سر ز رفعت بر چرخ سود ما را
نيلوفر فلک را چون لاله داغ داريم
از سنگ کودکان شد تا تن کبود ما را
داغ کلف تواند آسان ز روى مه برد
زنگ قساوت از دل هر کس زدود ما را
تا داشتيم چون سرو يک پيرهن درين باغ
از گرم و سرد عالم پروا نبود ما را
از پختگى نبرديم بويى ز خامکارى
شد رهنما به آتش خامى چو عود ما را
از بخت سبز چون شمع صائب گلى نچيديم
در اشک و آه شد صرف يکسر وجود ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید