شماره ٦٤: مى نمايد چشم شوخ از پرده شرم و حجاب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مى نمايد چشم شوخ از پرده شرم و حجاب
برق عالمسوز را مانع نمى گردد سحاب
اختر صبح آيدش خورشيد تابان در نظر
هر که رخسار ترا ديده است پيش از آفتاب
مى کند بر عاشقان هم رحم، حسن سنگدل
آب اگر گردد به چشم آتش از اشک کباب
حسن در دوران خط از شرم مى آيد برون
در قيامت مى شود طالع ز مغرب آفتاب
بهره صورت پرست از حسن معنى حسرت است
تشنه ديدار گل را تشنه تر سازد گلاب
سنگ کم در پله ميزان خجالت مى کشد
خود حساب آسوده است از پرسش روز حساب
خودنمايى لازم نودولتان افتاده است
مى شود غماز هر خونى که گردد مشک ناب
تشنه ديدار را کوثر نسازد دل خنک
بلبلان را برنيارد از خمار گل گلاب
گر چه مى گردد ز پيچ و تاب کوته، رشته ها
رشته آه مرا سازد رساتر پيچ و تاب
کسب جمعيت به اميد پريشانى کنم
مى فشانم، هر چه مى گيرم ز دريا چون سحاب
از هوسناکى منه بر آب، بنياد حيات
کز هواجويى شود در يک نفس فاني، حباب
نيست بر سنگين دلان محرومى سايل گران
کوه با آن لنگر تمکين بود حاضر جواب
در سواد فقر از طول امل آثار نيست
در دل شب پا به دامن مى کشد موج سراب
مى کند پند و نصيحت در گرانجان هم اثر
پاى خواب آلود از فرياد اگر خيزد ز خواب
فيض روشندل به نيک و بد برابر مى رسد
پرتو مه مى فتد يکسان به آباد و خراب
در مزاج تندخويان گريه را تأثير نيست
آتش سوزان نمى انديشد از اشک کباب
حسن روز افزون او صائب يکى صد شد ز خط
گر چه حسن از حلقه خط مى شود پا در رکاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید