شماره ٧٠: نيست بحر پاک گوهر را خصومت با حباب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست بحر پاک گوهر را خصومت با حباب
از هواى خود خطر دارد درين دريا حباب
جز تعين نيست اينجا پرده بيگانگى
تا گذشت از سر، يکى گرديد با دريا حباب
تا چو مجنون غوطه در درياى وحدت خورده ام
خيمه ليلى است در چشم من شيدا حباب
گوشه چشمى ز ساقى تنگ ظرفان را بس است
از نسيمى مى گذارد سر به جاى پا حباب
از نظر پوشيدنى با بحر شد هم پيرهن
تا چه گل چيند دگر از ديده بينا حباب
چيست دنيا تا ازو اهل بصيرت نگذرند؟
از سر بحر گهر خيزد به يک ايما حباب
آه سردى کشتى دل را به ساحل مى برد
در گره دارد ز خود باد مراد اينجا حباب
جلوه اش صاحبدلان را مى کند زير و زبر
دارد اين آب روان از پرده دلها حباب
بادپيمايى ندارد حاصلى جز نيستى
مهر تا برداشت از لب، گشت ناپيدا حباب
بسته چشمى لازم افتاده است بزم وصل را
از نظر بازى نگردد سير در دريا حباب
همنشين خوب صائب کيمياى آدمى است
جلوه ياقوت دارد بر سر صهبا حباب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید