شماره ١٠٢: سبکسرى که اسير هواست همچو حباب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سبکسرى که اسير هواست همچو حباب
ميان بحر ز دريا جداست همچو حباب
لطافت است نقاب محيط بيرنگى
وگرنه آينه ام خوش جلاست همچو حباب
هزار بار اگر بشکند، درست شود
سبوى هر که ز آب بقاست همچو حباب
درين محيط که هر موج مد احسانى است
تلاش باختن سر، بجاست همچو حباب
ميان بحر ز موج سراب تشنه ترم
ز آب، در گره من هواست همچو حباب
ز روى بحر دهد چشم آب، ديده ورى
که در فشاندن سرخوش اداست همچو حباب
ز قرب بحر چه لذت برد نظربازى
که چشم بسته شرم و حياست همچو حباب
نمى خلد به دلى ناله شکايت من
شکست شيشه من بى صداست همچو حباب
گشوده شد ز هواى محيط، عقده من
خوشا سرى که در او اين هواست همچو حباب
سبکسرى که زند پيش بحر، لاف وجود
اگر به باد دهد سر، بجاست همچو حباب
به روى دست سر خويش را چرا ننهم؟
مرا که آب بقا زير پاست همچو حباب
مرا تعين ناقص ز بحر دارد دور
بقاى من به نسيم فناست همچو حباب
به اشک و آه، دل دردمند من تازه است
صفاى خانه ز آب و هواست همچو حباب
هزار بار گر افتم، ز جاى برخيزم
به بحر، کشتى من آشناست همچو حباب
فتاده است سر و کار من به دريايى
که نه سپهر در او بى بقاست همچو حباب
به يک شکست ز دريا نظر نمى پوشم
مرا به چشم خود اميدهاست همچو حباب
به آشنايى دريا مبند دل زنهار
که عقد الفت او بى وفاست همچو حباب
ز باد نخوت اگر پر شود ز بى مغزى است
سرى که در خم تيغ فناست همچو حباب
چگونه قطره من عاجز هوا نشود؟
که بحر را ز هوا عقده هاست همچو حباب
ز آه بر دل پر خون من غبارى نيست
هواى خانه من دلگشاست همچو حباب
درين محيط که صد سر به تره اى است ز موج
نفس دلير کشيدن خطاست همچو حباب
به غير قطع نفس نيست ساحلى ما را
هوا به کشتى ما ناخداست همچو حباب
هميشه بر سر بى مغز خويش مى لرزد
عنان هر که به دست هواست همچو حباب
نمى کنم چو صدف دست پيش ابر دراز
که گوهرم دل بى مدعاست همچو حباب
اگر چه بر دل درياست بار، عقده من
خوشم که عقده ام آسان گشاست همچو حباب
خراب کوى مغانم که آب تلخش را
هزار عاشق سر در هواست همچو حباب
چو موميايى من در شکست خود بسته است
گر از شکست نترسم، رواست همچو حباب
ازان ز راز دل بحر نيستى آگاه
که چشم شوخ، ترا بر قفاست همچو حباب
همان ز ساده دلى بر حيات مى لرزم
اگر چه بحر مرا خونبهاست همچو حباب
چو بى مثال فتاده است آن محيط لطيف
چه سود ازين که تنم رونماست همچو حباب؟
تلاش گوشه نشينى ز پوچ مغزى هاست
که خلوت تو همان پر هواست همچو حباب
به من تلاطم دريا چه مى تواند کرد؟
مرا شکستگي، آب بقاست همچو حباب
قرار نيست ز درد طلب مرا صائب
ز بحر اگر چه مرا متکاست همچو حباب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید