نديده چشم چنين آهوى ختا در خواب
که سر زند ز لبش حرف آشنا در خواب
غزال قدس به آن چشم نيمخواب که هست
به گرد چشم سياهش رسد کجا در خواب
شبى گذشت ترا خوش که از پريشانى
نرفت يک مژه تا صبح چشم ما در خواب
ز بيم بوسه شکاران بوالهوس پيشه (است)
که حرف مى زند آن چشم سرمه سا در خواب
سحر شکفته تر از گل ز خواب برخيزد
به دست طفل گذارند چون حنا در خواب
ز بخت سبز اميدم همين بود صائب
که لعل يار ببوسم به مدعا در خواب