شماره ١١٣: از اشک بلبل است رگ تلخى گلاب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از اشک بلبل است رگ تلخى گلاب
نادان کند حواله ز غفلت به آفتاب
از روى آتشين تو دل آب مى شود
از روى آفتاب شود چشم اگر پر آب
نتوان به هيچ وجه عنانش نگاه داشت
حسنى که شد ز حلقه خط پاى در رکاب
از نازکى به موى ميانش نمى رسد
هر چند زلف بيش کند مشق پيچ و تاب
در ابر از آفتاب توان فيض بيش برد
ما مى بريم لذت ديدار از نقاب
از موجه سراب شود بيش تشنگى
پروانه را خنک نشود دل ز ماهتاب
اشک ندامت است سيه کار را فزون
در تيرگى زياده بود ريزش سحاب
موى سفيد ريشه طول امل بود
در شوره زار بيش بود موجه سراب
آرام نيست آبله پايان شوق را
مانع نگردد از حرکت آب را حباب
همت عطاى خويش نگيرد ز سايلان
ياقوت و لعل رنگ نبازد ز آفتاب
در رد سايلند بزرگان زبان دراز
باشد دلير کوه گرانسنگ در جواب
گر نيست نشأه سخن افزون ز مي، چرا
مستى شود زياده ز گفتار در شراب؟
در روى آفتاب توان بى حجاب ديد
نتوان دلير روى ترا ديد از حجاب
بى مهرى سپهر سيه دل به نيکوان
روشن شد از گرفتگى ماه و آفتاب
کامل عيار نيست به ميزان دوستى
هر کس که هم خمار نگردد به هم شراب
مويش به روزگار جوانى شود سفيد
چون نافه خون خويش کند هر که مشک ناب
اين روى شرمناک که من ديده ام ز يار
صائب ز خط عجب که برون آيد از حجاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید