شماره ١٣٤: روى از عالم بگردان گر لقا مى بايدت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
روى از عالم بگردان گر لقا مى بايدت
بگسل از کونين اگر زلف دو تا مى بايدت
روشنى چشم از جواهر سرمه مردم مدار
خويش را در هم شکن گر توتيا مى بايدت
فقر را با نقشبندان تعلق کار نيست
هستى از تن پروران تا بوريا مى بايدت
شمع دل را از هواهاى مخالف پاس دار
وقت رفتن گر چراغى پيش پا مى بايدت
سايه کن بر فرق خورشيد افسران روزگار
چتر اگر بر فرق سر روز جزا مى بايدت
گريه در دنبال باشد خنده بى وقت را
خنده زن چون گل اگر در خون شنا مى بايدت
تازه رويان غوطه در درياى رحمت مى زنند
خلق کن با خلق، اگر لطف خدا مى بايدت
شد ز اکسير قناعت خون آهو مشک تر
خون خور و تن زن اگر مشک ختا مى بايدت
از سعادتمندى ذاتى ندارى بهره اى
تا برات سايه از بال هما مى بايدت
خانه دربسته فانوس حضور خاطرست
مهر زن بر لب اگر خاطر بجا مى بايدت
تا چو تير از سينه چرخ مقوس بگذرى
چون الف از راستى در کف عصا مى بايدت
اين پريشان اختلاطى ها گل بيگانگى است
آشناى خود نه اى تا آشنا مى بايدت
ماه را آميزش انجم سيه دل کرده است
فرد شو چون مهر تابان گر ضيا مى بايدت
اى که مى لرزى به شمع دولت بيدار خويش
گرد خود فانوسى از دست دعا مى بايدت
خانه دربسته مى جويند مهمانان غيب
غنچه بنشين گر نسيم آشنا مى بايدت
نى درين بستانسرا تا برگ دارد بى نواست
برگ را از خود بيفشان گر نوا مى بايدت
موج بى پروا چه بال و پر گشايد در حباب؟
صائب از گردون برون رو گر فضا مى بايدت
(اين جواب آن غزل صائب که راغب گفته است
از جهان بيگانه شو گر آشنا مى بايدت)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید