شماره ٢١٧: از پريشان خاطرى دلهاى حيران فارغ است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از پريشان خاطرى دلهاى حيران فارغ است
ديده قربانى از خواب پريشان فارغ است
مى گزد اوضاع دنيا مردم آگاه را
پاى خواب آلوده از خار مغيلان فارغ است
نيست در دلهاى روشن آرزو را راه حرف
خانه پاک از فضولى هاى مهمان فارغ است
نااميدى سخت در دل ريشه اميد را
تخم آتش ديده از ناز بهاران فارغ است
هر که بر روى زمين چون مور فرمانش رواست
از بساط تنگ ميدان سليمان فارغ است
نيست جز تسليم درمان درد و داغ عشق را
نور ماه و آفتاب از منع دربان فارغ است
حرص افزونى ندارد در دل خرسند راه
گوهر شاداب از درياى عمان فارغ است
همچو چشم از خود برآرد آب، گوهر خانه ام
اين صدف از انتظار ابر نيسان فارغ است
در جهان بيخودي، هر خار نبض گلشنى است
عندليب مست از فکر گلستان فارغ است
طفل را دام تماشا مهد آسايش بود
دل زياد ما در آن زلف پريشان فارغ است
در تن خاکى نمى گيرد دل روشن قرار
اخگر از فکر اقامت در گريبان فارغ است
پاک گوهر را نيفزايد غرور از مال و جاه
آتش ياقوت از امداد دامان فارغ است
مغز چون کامل شود، از پوست گردد بى نياز
از دو عالم خاطر آزاد مردان فارغ است
از جنون هر دل که تشريف برومندى نيافت
چون درخت بى ثمر از سنگ طفلان فارغ است
کى ز قتل ما شود دلگير صائب آن نگار؟
از غم خون شهيدان عيد قربان فارغ است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید